دوباره تنها شدم. دوباره دلم هوای تو را کرده است.
خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم .
دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند، برای تو نامه بنویسم .
و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی.
می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفتر هایم خالی بمانند و حرفای ناگفته ام هرگز به دیا نیایند.
می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه سرود قلبم را نشنود.
می ترسم نتوانم بنویسم و آخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد و تازه ترین شعرم به تو هدیه نشود .
دوباره شب ، دوباره تپش این دل بی قرار....
دوباره شب ، دوباره تنهایی
و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های دنیا پر نمی شود .
دوباره شب، دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته است .
دوباره شب ، دوباره تنهایی ، دوباره سکوت
و دوباره من و یک دنیا خاطره...

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1