








وقتی دلم می گیرد
تو نیستی كه ببینی چه سخت است
تمام اندوه خویش را بی صدا گریستن
بی هیچ دست نوازشی
وقتی دلم می گیرد
تو نیستی كه بدانی چه دردناك است
بغض دلتنگی خود را بی صدا شكستن
بی هیچ سنگ صبوری
وقتی دلم می گیرد
تو نیستی كه تماشا كنی
سر به دیوار كوفتن در اتاق تنهایی
و چنگ زدن گریبان خود را در خفقان بی كسی
وقتی دلم می گیرد
تو نیستی كه بشنوی
صدای پای اشكی را
كه بر گونه هایم می دود
و به هوای شانه هایت بر زمین می افتد
وقتی دلم می گیرد
تو نیستی كه حس كنی
نیاز دستهایم به دستهایت
نگاهم به نگاهت
و صدایم به صدایت را
وقتی دلم می گیرد
تو نیستی كه باور كنی
وسعت اندوه مرگ باورهایم را
وقتی دلم می گیرد
تو نیستی كه نگاه كنی
دشواری دم زدن
در تكرار دمادم در خود شكستن
وقتی دلم می گیرد
تو نیستی كه به روی این بی ستاره ی شبخوان
پنجره ای به باغ كهكشان باز كنی
و وقتی كه تونیستی
من دلم می گیرد...

|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2