عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



اگر ماه بودی به صد ناز / شاید شبی بر لب بام من مینشستی . . .♥♥ اینجا آسمان از دل من تیره تر است ، روزگارم ابریست ، من اگر تنهایم ، یاد تو با من هست♥♥ مهربانم روزگارم ابریست ، کاش این بار جای خورشید تو آفتاب شوی ♥♥ آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره ♥♥ ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من / ای حسرت روزهای شیرین در من! بی مهری انسان معاصر در توست / تنهایی انسان نخستین در من

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان dehkadeye gham و آدرس azi.love.girl.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 2270
بازدید کل : 75319
تعداد مطالب : 441
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار مطالب

:: کل مطالب : 441
:: کل نظرات : 96

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 3
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 15
:: بازدید ماه : 2270
:: بازدید سال : 8815
:: بازدید کلی : 75319

RSS

Powered By
loxblog.Com

khat cherk haye del tangi azi

تبلیغات
مادر جان روزت مبارک
چهار شنبه 11 فروردين 1395 ساعت 15:18 | بازدید : 559 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )
 

مادر سر چشمه گیتی..
غنچه ای در سبزه زار زیبای طبیعت شکفت و کلمه ی مادر ، در پهنه گلبرگان سرخ آن او که همچون خون مادر است ، بیرون جهید و خود را در آسمان بیکران آبی  سوار بر بال پرنده محبت دید. 
آری! به راستی مادر کیست که گیسوانش هم چون گیسوان فرشته طلایی است؟ مادر کیست که زمزمه محبتش لالایی اوست؟ 
مادر آنست که گهواره چوبین فرزندش را از لابلای صخره ها و از میان آبشارها و صدها گل زیبای یاسمن بیرون می کشد و با دستان مهرآمیزش آن را تکان می دهد...
مادر آنست که اشکش همچون شبنم بر قلب گلبرگ ، گل عشق است، صدایش هم چون مرغ غزل خوان در طبیعت است و بوسه اش همچون نور خورشید بر سبزه زار است و استواریش همچون کوهی بر دل خاک...روزت را ارج می نهم و بوسه میزنم بر جای پایت.

 

 

مادرم:
قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار، تا چشمانم بهشت را نظاره کنند...

 

              

 

 

 

مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی

تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. 

مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. 

مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مادر، صفا و صمیمیت و صداقت، گلابِ گلبرگ های وجود توست. عشق و ایمان در پیشانی بلند تو، موج می زند.

 چشمانت چلچراغ محبت است. چشمه های مهربانی از چشم های تو سرچشمه گرفته است. 

لب هایت پیام آور شادترین، لبخندها و نگاه مهر آشنایت، زلالِ دل نوازترین عاطفه هاست.

 قلب تو، رود همیشه جاری عشق است. از سایه مهربان دست هایت گل مهر می روید. 

نسیم، چهره بر گام های تو می ساید. مادر، روزت مبارک باد.

 


 

 

 

 

مادر، تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردی و با بارانِ عاطفه های صمیمی، اندوه های قلبم را زدودی و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی. 

در «تابستان»های سختی با خنکای عشق و وفای خویش، مددکار مهربان مشکلاتم بودی تا در سایه سارِ آرامش بخش تو، من تمامی دردها و رنج ها را بدرود گویم. 

با وجود تو، یأس دری به رویم نگشود و زندگی رنگ «پائیز» ناامیدی را ندید. تو در «زمستانِ» مرارت های زندگی، چونان شمع سوختی تا نگذاری رنجش هیچ سختی ستون های تنم را بلرزاند. 

مادر، ای بهار زندگی، شادترین لبخندها و عمیق ترین سلام های ما، همراه با بهترین درودهای خداوندی، نثار بوستان دل آسمانی ات باد.

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خالقم
شنبه 7 فروردين 1395 ساعت 17:44 | بازدید : 602 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

خالقم پروردگارم

به لحظه هاي تنهاييم با تو قسم

به اشكهاي پنهاييم قسم

اگر براي يك لحظه نگاهت را از من برداشتی

به خودت قسم آن لحظه. لحظه نابودي من خواهد بود

چرا كه من در با تو بودن نابودي نديدم

خدايا حتي يك لحضه مرا بي خود رها مكن


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
می دانی
شنبه 7 فروردين 1395 ساعت 17:34 | بازدید : 604 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

ميداني کاری به کار عشق ندارم من هیچ چیز و هیچ کسی را دیگردر این زمانه دوست ندارم انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را یک روز خوشحال و بی ملال ببیند زیرا
هر چیز و هر کسی را که دوست تر بداری حتی اگر که یک نخ سیگار... یا زهرمار باشد از تو دریغ می کند پس من با همه وجودم خودم را زدم به مردن تا روزگار ، دیگر کاری
به کار من نداشته باشد این شعر تازه را هم.... ناگفته می گذارم... تا روزگار بو نبردگفتم که کاری به کار عشق ندارم!
 

 

هوایـــــــــــــــــــــ ــــت را کرده ام
 
کمی "هــــــــــــــا" کن

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0