عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



اگر ماه بودی به صد ناز / شاید شبی بر لب بام من مینشستی . . .♥♥ اینجا آسمان از دل من تیره تر است ، روزگارم ابریست ، من اگر تنهایم ، یاد تو با من هست♥♥ مهربانم روزگارم ابریست ، کاش این بار جای خورشید تو آفتاب شوی ♥♥ آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره ♥♥ ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من / ای حسرت روزهای شیرین در من! بی مهری انسان معاصر در توست / تنهایی انسان نخستین در من

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان dehkadeye gham و آدرس azi.love.girl.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 20
بازدید ماه : 2275
بازدید کل : 75324
تعداد مطالب : 441
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار مطالب

:: کل مطالب : 441
:: کل نظرات : 96

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 8
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 20
:: بازدید ماه : 2275
:: بازدید سال : 8820
:: بازدید کلی : 75324

RSS

Powered By
loxblog.Com

khat cherk haye del tangi azi

تبلیغات
رویا .....
پنج شنبه 30 آذر 1391 ساعت 11:20 | بازدید : 526 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

  

 

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود

با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی

و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند

و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی

به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد

وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید

بانوی دریای من...

کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت

کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.

 

 


|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
سلام توجه کردید ما هیچ عوض نشدیم
چهار شنبه 29 آذر 1391 ساعت 21:20 | بازدید : 537 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

  

 من هم مثل شما ، مثل همه باور ندارم که دنیا ;کمتر از چند روز دیگه تموم میشه
ولی یه نکته هست که خیلی جالب و خیلی وحشتناکه ....
هیچ کس حاضر نشد کوچکترین تغییری تو رفتارش ایجاد کنه.....
هیچ کس حاضر نشد 1 درصد احتمال بده ......
همه هنوز به شکستن دل همدیگه ادامه میدیم و خودمون رو بی تقصیر میدونیم...
همه هنوز یه عالمه حرف تو دلمون مونده....
همه هنوز اونایی که دوستمون دارن رو تو انتظار محبتمون نگه داشتیم......
هنوز تو خیلی از مواقع که میتونستیم به کسی کمک کنیم کوتاهی میکنیم...
هیچ کس یه ذره از غرورش کوتاه نیومد........
و.......
نه تو این یک سال که این بحث داغ بود نه حتی تو این یک ماه و نه حتی تو این چند روز .....
مهم نیست این قضیه واقعی باشه یا شایعه ولی مثل یه امتحان بزرگ عمل کرد که ما آدما هممون گند زدیم.....


|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
حرفهایی برای گفتن
چهار شنبه 29 آذر 1391 ساعت 15:59 | بازدید : 558 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/15.jpg

 

بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود

چه بیقرار بودی زودتر بروی

از دلی که روزی بی اجازه وارد آن شدی

 

شکلک هستی

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/16.jpg

 

هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه

ای ترس تنهایی من اینجا چراغی روشنه...

 

شکلک هستی

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/17.jpg

 

خدایا این روزها خیلی تنهام...بیا باهم قدم بزنیم...سیگار از من، بارون از تو!

 

شکلک هستی

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/18.jpg

.

کودک که بودم تاب بازی بهانه خنده های بلندم بود

حالا که بزرگ شدم اما...

چه بی تاب شده ام....

 

شکلک هستی

 

 

خیلی سخته خواب کسی رو ببینی که  دیگه نمیتونی تو واقعیت ببینیش...

 

شکلک هستی

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/20.jpg

 

"مــــن" بـــه " تــــو"  بستگی دارم...

حالا من را از خودت بپرس

 

شکلک هستی

 

ما به هم نمیرسیم

اما

بهترین غریبه ات می مانم

که تو را همیشه دوست خواهد داشت

 

 شکلک هستی

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/1.jpg

 

این روزها زیادی ساکت شده ام

حرفهایم نمیدانم چرا به جای گلو،

از چشمهایم بیرون می آیند...

 

شکلک هستی

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/2.jpg

 

گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم

حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم

 

شکلک هستی

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/3.jpg

 

اشتباه از شما نبود!
تقصیر من هم نبود!
به جان مادرم
خودکشی هم نبود

زنگ که زدم
اشتباهی
پنجره را
جای در باز کرد

گفتم از شیراز نامه دارید
به جای پله‌ها
باز اشتباهی
مثل پرنده‌ها از پنجره پرواز کرد.


  شکلک هستی 

 

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/4.jpg

 

اینکه میدونی فردا قراره چه اتفاقهایی برات بیفته ، غمگینه ... 

 


|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
:: ادامه مطلب ...
خسته شدم ......
دو شنبه 27 آذر 1391 ساعت 12:7 | بازدید : 555 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم... بس

که
این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد... خسته شدم بس

که تنها دویدم... اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن... می خواهم با تو گریه کنم

... خسته شدم بس که... تنها گریه کردم... می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه

هایت را ببوسم...خسته شدم بس که تنها ایستادم


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
امید
شنبه 25 آذر 1391 ساعت 21:37 | بازدید : 541 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

شمع ها به آرامی می سوختند ، فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبتهای آن ها را 

بشنوی

اولی گفت : من صلح هستم ! با وجود این هیچ کس نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد

. من معتقدم

که از بین می روم . سپس شعله اش به سرعت کم شد و از بین رفت .

 دومی گفت : من ایمان هستم ! با این وجود من هم ناچاراٌ مدتی زیادی روشن نمی مانم .

بنابراین معلوم

نیست که چه مدت روشن باشم وقتی صحبتش تمام شد نسیم ملایمی بر آن وزید و شعله اش

را خاموش کرد

شمع سوم گفت من عشق هستم ! و آن قدر قدرت ندارم که روشن بمانم مردم مرا کنار می گذارند و اهمیت

مرا درک نمی کنند آنها حتی عشق ورزیدن به نزدیکترین کسانشان را هم فراموش می کنند و

کمی بعد او هم

خاموش شد .

 
ناگهان ...

 پسری وارد اتاق شد و شمع های خاموش را دید و گفت :

چرا خاموش شده اید ؟ قرار بود شما تا ابد بمانید و با گفتن این جمله شروع به گریه کردن  کرد .

سپس شمع چهارم گفت : نترس تا زمانی که من روشن هستم می توانیم شمع های دیگر را

دوباره روشن

کنیم . من امید هستم !

کودک با چشمهای درخشان شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را روشن کرد .

چه خوب است که شعله امید هرگز در زندگیتان خاموش نشود .

هر یک از ما می توانیم امید ، ایمان ، صلح و عشق را حفظ و نگهداری کنیم.


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
امروز یکم دیر کردم
جمعه 24 آذر 1391 ساعت 17:45 | بازدید : 514 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

http://www.naghmeh.com/Naghmehcard/images/nature/B01.jpg



امروز یکم دیر کردم ، دیرتر از هر روز ......

رنگ آسمون تاریک تر از گرگ و میش شده ، سو سویه زرد رنگ

چراغ ها به تاریکی شب نما دادن ، چراغ تیره برق های خیابون

 روشن شدن و
خیابون یه جلوه تازه از زیبایی رو تن کرده ،

قسمتی تاریک و
قسمتی روشن و تکراره قدم ها

خیلی خسته ام ، خسته تر از همیشه ....

قدم هامو آهسته برمیدارم و پاهامو روی زمین میکشم ،

هیاهوی عجیبی بین تمام عابرهاست ، نمیدونم این همه

عجله به کدامین مقصده ؟ چقدر ما آدما با هم غریبیم ، چقدر

به هم بی تفاوتیم قدم هام سسته و یه سوزی تو هوا هست ،

کیفمو رو دوشم جا به جا میکنم

و دستامو تویه جیبم میبرم و سرمو میدزدمو به شالم پناه میبرم

چیزی تا آخر این خیابون نمونده، سروصدا کمتر شده

به آخر خیابون میرسم و شروع خیابون فرعی .

سرمو بالا میگیرمو نگاه میکنم مثل همیشه آروم و صبور و ساکت .

سرمو پایین میندازمو با هر قدمی که برمیدارم سنگ کوچکی رو به جلو

هل میدم و سنگ هم میره و زیر انبوه برگ های پاییزی قایم میشه

تو سکوت محض خیابون فقط صدای خش و خش برگای زرد و

سرخ درختاست و شرشر آب توی جوی کوچیک کنار خیابون و

صدای موسیقی باد تو گوش شهر .

باد با رقص شلاقیش لا به لای درختان پاییز زده میپیچه و

برای رقصیدن برگ های زرد شده موسیقی از درد مینوازه و

این برگای زردن که رقص کنان از شاخه

جدا میشند و آروم آروم میانو روی زمین مینشینند و نته آخر رو با

خورد شدنشون مینوازن و این موسیقیه طبیعت رو کامل میکنند .

به وسط خیابون رسیدم  ، به درخت بیده پیر .

و تمام خاطرات مثل یه فیلم از نظرم میگذره ، دلم میخواد

یه باره دیگه زیر درخت بید رویه نیمکت قدیمی بشینم .

روی نیمکت نشستم ، یه آرامش ، یه غم ، یه قطره اشک و

تمام خاطرات سوخته

چشمامو بستم و تو حال خودمم ، صدای خش خشه برگ به

گوشم میرسه خیلی خشنه  افکارمو بهم میریزه ، چشمامو باز

میکنم و یه سایه با قدی بلند و هیکلی درشت روبه روم ایستاده ،

یه لرزشی به وجودم رخنه میکنه

نمیدونم چی باید بگم ، بهت زده فقط نگاه میکنم و یه صدای آشنا !!!!

میگه میتونم بشینم ؟

 


|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نداشت
جمعه 24 آذر 1391 ساعت 17:36 | بازدید : 530 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 
 

حيف اين خسته ، محرم اسرار نداشت . . .


 

 

 

شعر تنهايي من قافيه انگار نداشت


دل بيچاره من همدم و غمخوار نداشت


من همان خسته ترين آدم دنيا بودم


 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
بسوخت
سه شنبه 21 آذر 1391 ساعت 22:33 | بازدید : 533 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

   


سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت


تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت


جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت


سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع


دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت


آشنایی نه غریب است که دلسوز من است


چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت


خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد


خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
زغال
سه شنبه 21 آذر 1391 ساعت 22:24 | بازدید : 615 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

  
 

باز هنگام سحر قلمي از تكه زغالي مانده از آتش شبي سرد

ميلغزد بر روي تن سرد و بي روح ورق.

و باز هم ردي از سوز دل بر روي خط هاي يخ زده كاغذ مينويسد.

وباز قصه پر غصه تكرار  ....

روزي درختي بودم تنومند و زيبا ، قدي كشيده

و شاخ و برگ تماشايي داشتم .

عاشق شدم . . . !!!!

عاشق صداي خوش هيزم شكن . . . !!!

و تن خود را بي آلايش تقديم بوسه هاي درد آور

تبر او كردم و چه راحت شكستم ، بي صدا خورد شدم ،

چه دير فهميدم بي رحم است دل سنگ هيزم شكن

و سخت تر تبر او كه سوزاند تنم را ، حالا ديگر زنده نبودم

درخت نبودم ، در چشمان سرد او فقط هيزم بودم و بس

سرنوشتم چه بود ؟

حالا كه نه درخت بودم و نه سايه اي داشتم و نه ريشه اي

نه برگي و نه مهمان ناخوانده اي كه بر روي دستانم بنشيند

و براي دل كوچكش آواز بخواند و بر خود بلرزد و با آهي سرد

دوباره پر باز كند و به اوج برود

و چه ناجوانمردانه تكه هاي خرد شده ام در شومينه

رو به چشمانش آتش گرفت و او فقط لذت برد

من در آتش ميسوختم و او . . .

و حالا زغالي بيش نيستم و خطي شدم بر

خطوط يخ زده ورق تا شايد ماندگار باشم و همه بدانند

روزي درختي بودم تنومند كه عشق مرا به زغالي

تبديل كرد سياه و دل سوخته . . .


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1