









روزاي خيلي طلايي يادته
روز ترس از جدايي يادته
شعراي کتاب درسي يادته
يادته گفتي ميترسي يادته
چشم نازت مال من بود يادته
ديدن من قدغن بود يادته
روزگار قهر و آشتي يادته
هيچکسي جز من نداشتي يادته
واسه ي خنده اجازه يادته
اونا که مي گفتي رازه يادته
دستاتو مي خوام بگيرم يادته
راستي تو بي تو ميميرم يادته
چيزي خواستيم از خدامون يادته
مستجاب نشد دعامون يادته
چشمون زدن حسودا يادته
چشامون شد مثل رودا يادته
گفتي ما بايد جدا شيم يادته
گفتي بايد بي وفا شيم يادته
يه دفعه ازم بريدي يادته
خط رو اسم من کشيدي يادته
گفتي عشق تو هوس بود يادته
گفتي خوب بود ولي بس بود يادته
حلقه من دست تو دیدم یادته
کلی سرزنش شنیدم یادته
چشم من به چشمت افتاد يادته
کاري که دست دلم داد يادته
حالا اومدم همونجا وایسادم
که تقاضای تورو جواب دادم
درآوردم از دستم انگشترو
جا گذاشتمش همونجا دفترو
اما قول دادم به قلبمو خدا
دیگه دل ندم به عشق آدما

|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2