عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



اگر ماه بودی به صد ناز / شاید شبی بر لب بام من مینشستی . . .♥♥ اینجا آسمان از دل من تیره تر است ، روزگارم ابریست ، من اگر تنهایم ، یاد تو با من هست♥♥ مهربانم روزگارم ابریست ، کاش این بار جای خورشید تو آفتاب شوی ♥♥ آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره ♥♥ ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من / ای حسرت روزهای شیرین در من! بی مهری انسان معاصر در توست / تنهایی انسان نخستین در من

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان dehkadeye gham و آدرس azi.love.girl.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 1797
بازدید ماه : 2256
بازدید کل : 75305
تعداد مطالب : 441
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار مطالب

:: کل مطالب : 441
:: کل نظرات : 96

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 1
:: بازدید هفته : 1797
:: بازدید ماه : 2256
:: بازدید سال : 8801
:: بازدید کلی : 75305

RSS

Powered By
loxblog.Com

khat cherk haye del tangi azi

تبلیغات
جمعه 16 تير 1391 ساعت 11:49 | بازدید : 571 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

بیا ای مرگ جانم به لبم آمد چرا قاصدک خبر مرگ مرا نمی آورد

ای مرگ بیا در کلبه ام شوری برانگیز شمعی بربالینم بیافروز

آن کیست که هی مشت میزند بر در اتاقم در را گشودم روی او دیدم که غم است

که با این بیگانگی اش به من سر زده و مرگ شد همزبان وحشت تنهایی ام

 


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
اشک غم
پنج شنبه 15 تير 1391 ساعت 18:17 | بازدید : 572 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

خدایا در کنج این قفس زندگی ناله های نیمروزم و گریه های نیمه شبم و سخن بی خبر در خوابم مرا خسته کرده

نرم نرمک میریزد روی گونه ام اشکهایم هیهات چه کنم با این افسردگی ام

قطره قطره اشکهایم روی خاک می ریزد چه بی کس مانده ام و افسرده ام

ای دریغا آن شادمانی ها چه شد اینک من جز بار غم دردی ننوشم ز بس تلخی که از این قفس زندگی چشیدم

درون سینه ی من نگنجد چیزی غمی که من دارم خوشست با غم دلم عالمی که من دارم

خدایا وحشت تنهائیم گشت کسی با قصه من آشنا نیست در این عالم ندارم هیچ همزبانی به صد اندوه می نالم

شبم طی شد کسی بر در اتاقم نکوبید کسی با مهربانی دست مرا نگرفت دلم از این بیگانگی سوخت

به روی من هیچ عشقی نخندید امید شراب زندگی هیچوقت نداشتم دلخوشی در زندگی و برای زنده ماندن ندارم

هیچ عکسی به جز اشک غم در دفترم نیست

 


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
غم
پنج شنبه 15 تير 1391 ساعت 17:46 | بازدید : 582 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

من حاصل عمر خود ندانم جزغم                در عشق ز نیک و بد ندارم جزغم

یک همدم با وفا ندیدم جز درد                    یک مونس و نامزد ندارم جز غم

 

عشق تو مثل خون تو رگهای من                  نقش تو همیشه تو چشمهای من

یاد تو گرمی لحظه ی من                           اسم تو شروع قصه ی من

 

منم تنهایی منم ویرانی                               آن زنده به گور منم

منم که روی لبم گل غم کاشته شده                  منم که روی لبم غنچه ی غم و دلتنگی کاشته شده

 

من مانده ام تنها در ساحل دریای خاطرات         تو ماهی طلائی دریای من شدی

 

دلهای ما که چون دو کبوتر به نغمه بود            پر زد ز بام عشق بر قلّه های مبهم افسردگی نشست

دلم خون شد از این همه افسردگی                   همه جایم درد است و غم مرا فرا گرفته

 

اشکهایم آهسته می ریزد بر رخسار زردم           آرزو دارم برم جایی که دیگر برنگردم

این پریشانی را دیگر با کسی نگویم                 اشک گرم پر از دردم و آه سردم


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
خط چرک هایم
سه شنبه 13 تير 1391 ساعت 2:55 | بازدید : 554 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )


 

سیلام

دوست جونای خوبم
قبول دارین توی زندگی هرکس؛
شبهایی هست...
که هیچوقت صبح نمیشه...!!!


درد داره کسی تنهات بگذارد که به جرم با او بودن همه تنهایت گذاشته باشند...

 


غمگینم...همانند عقب مانده ی ذهنی ای که در دنیای پاک خودش تقلآ میکند تا منظورش را به انسان های به ظاهرعاقل اطرافش برساند! ولی ...نمیتواند...!


 


خیلی وقتها بهم میگن چرا میخندی بگو ماهم بخندیم ..
اما هرگز نگفتن چرا غصه میخوری بگو ما هم بخوریم...!

 


خدا میشه تایمرتو خاموش کنی ؟
حباب خوشبختی من چرا وقتی به ده ثانیه میرسه میترکه؟

 


خیلی سخته دلت هوای یه نفر رو بکنه ولی نتونی بگی
خیلی سخته دلت بخواد صداش رو بشنوی
ولی نتونی
زنگ بزنی...

 


...باز همان ابرهای سیاه دوست داشتنی
و میل به غمگین بودن
که سرخوشی خاصی میدهد گاهی مثل زخمی که از کندن آن لذت می بری
برای خیانت هزارراه هست اما هیچ کدام به اندازه تظاهر به دوست داشتن کثیف نیست...


دلگیرم... از خودم، که گذشتم... از تو که به سادگی رفتی..دلگیرم...از این شهر پرهیاهو، که من و تو توش تنهاترینیم...
من در حسرت تو، و تو در حسرت دیگری...

 


یه دختر تنها یه آسمون تردید به هرکسی دل بست ازش خیانت دید


خدایا ساده از خطاهایم بگذر همان گونه که ساده از آرزوهایم گذشتی...

 


من آدمی نیستم با این زخمها دردم بگیره
ولی این اشکارو کی میخواد گردن بگیره؟

 


هیچکس
برای من او نمیشود حتی خودش!

برای تو خاکی شدم و ماندم رد شدی از من به سلامت!
درد جای پایت در وجودم آسفالتم کرد!

 


میخواهم عوض شوم!
میخواهم آن سیب قرمزبالای درخت باشم
در دورترین نقطه
دقت کن!!!
رسیدن به من آسان نیست
اگر همتش را نداری
آسیبی به درخت نزن
به همان سیب های کرم خورده ی
زمین قانع باش

 


 

هر آهنگ غمگینی که گوش میدم به هر زبانی بغضم رو میشکند
نمیدانم...
بغضم به چند زبان زنده دنیا مسلط است!!

 

 



نشانه میگیری
سنگ می اندازی و بعد خنده کنان!!
...لی...لی...لی...
پای میکوبی و میروی!!
بدجور با دلم(بازی)میکنی!

 


 

عطر تنت رو پیراهنم مانده ...
امروز بوییدمش عمیق عمیق!
و با هر نفس بغضم را سنگین تر کردم!
و به یاد اوردم گه دیگر تنت سهم دیگری ست ...
و غمت سهم من!

 
 


قصه اصحاب کهف یک شوخیست؛
اینجا یک روز که بخوابی همه تو رو از یاد میبرند...

 


 

درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند...
معنی کور شدن را کره ها میفهمند...
سخت بالا بروی،ساده بیای پایین...
قصه تلخ مرا سرسره ها میفهمند
یک نگاهت به من آموخت
که در حرف زدن چشمها
بیشتر از حنجره ها میفهمند

 

 


 

خدایاچرا؟چرا؟چرا؟ باید زندگی کنیم
چرا باید بمیریم چرا باید وایسته بشیم
و دل ببازیم بعد قسمت هم دیگه نباشیم...
واقعا چرا؟راز خلقت چیه؟
نمیفهمم شاید درکم پایینه...
شاید ضعیفم واسه زندگی تو این دنیا
ای خداااااااااااااااااااا میشه مرخص بشیم از خدمت این زندگی؟...

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دستم به آسمانت نمیرسد
تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

  


 

گاهی اوقات فکر کردن به بعغیها
ناخودآگاه لبخندی روی لبانت می نشاند
دوست دارم این لبخندهای بیگاهم را و آن بعضی هایم را...!!

 


گاهی وقتها ناراحتی و دلت گرفته،با خودت فکر میکنی
به کی پناه ببری؟..میبینی نه کسی نمومنده دلت از همه دنیا پره...


دل من چه خردسال است ساده می نگرد ساده می خندد و ساده میپوشد
دل من از تبار دیوارهای کاهگلی هست ساده می افتد ساده میشکند و ساده میمیرد...
دل من تنها سخت می گرید...

 


براتون پیش اومده وقتی پای تلفن باید خداحافظی کنید
اما هنوز دلتون میخواد صداشو بشنوید
یهو میگید راستی؟!
میگه:جانم...؟!
آروم میگی: دوستت دارم...
آخ...
که این چند ثانیه آخر چقدر می چسبه...!

 


رفاقت یک ماجراست و جدایی یک قانون...
پس دل به ماجرا نبند که قانون همیشه اجرا میشود...

 


زیبایی ها را چشم میبینه و مهربونی ها رو دل...
چشم فراموش میکنه اما دل هرگز...
پس بدان تا زمانی که دل زنده است فراموش نخواهی شد

 


زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع
در ذهن به جز تو آفریدن ممنوع
غیر از تو ورود دیگران در قلبم عمرا،ابدا،هیچ،اکیدا،ممنوع

 


از دل کوچه گذشتم از میون جاده ی خیس
این مسیر بدون برگشت که واسم هیچ آشنا نیست
میخواهم آرامش بگیرم من که تو غصه اسیرم
حق من نیست مثل سایه توی تنهایی بمیرم...

 


هی آدم ها...
باور کنید می خواهم از شما دورترین بمانم...
نزدیک که میشوید،
سردی عاطفه هایتان
وجودم را می لرزاند...
محض رضای خدا...
دور بمانید

 


خیلی سخته اون لحظه ای که اشک تو چشمات حلقه زده و
سعی میکنی با لبخندی روی لبت بگی:من
خوبم

 


اشتباه
از من بود پر رنگ نوشته بودمت...
به سختی پاک می شوی...

 


نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد...
ولی مردم نمیدانند که من دریایی از دردم
به ظاهر گرچه میخندم اما اندر سکوتی تلخ میگریم...

 


همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت میکنه
گفتم:میدونم
گفتن:این یعنی دوست ندارها
گفتم:میدونم
گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی
گفتم:میدونم
گفتن:پس چرا ولش نمیکنی
گفتم:این تنها چیزیه که نمیدونم...!!

 


 

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش رو نشنوی
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده میگیری
میخواهم بدانم دستانت را بسوی کدام آسمان دراز میکنی
تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراپ سپهری

 


این روزها... احساس میکنم...!!!
چقدر شبیه سکوتم...!!!
با کوچکترین حرفی... میشکنم...!!!

 


خداوندا جای سوره ای به نام"عشق"در قرآن تو خالیست
که اینگونه آغاز شود:
وقسم به روزی که دلت را میشکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت

 


اگه زندگیم در یه کاسه آب خلاصه میشد
اونو بدرقه راهت میکردم...

 


قلبم یه خط میان میزند...
زود نیست!؟...
دست هر پیر زنی را گرفتم ،گفته:پیر شی مادر...
خدایا نکند در جوانی پیر شم...

 



یادته یه روز بهم گفتی
هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون
که نکنه نامردی اشک ها تو ببینه و بهت بخنده...
گفتم لگه بارون نیومد چی؟؟
گفتی اگه چشمهای قشنگ تو بباره آسمون گریه ش میگیره...
گفتم یه خواهش دارم؛وقتی آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار...
گفتی به چشم...حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمی باره...
و تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم میخندی...

 


دلم گرفته آسمون  نمیتونم گریه کنم
شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم!
انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده
آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده...!

 


خدائیش قدیمیا یه چیزی حالشون بوده!
آلبرت انیشتین میگه:عشق مثل یه ساعت شنی میمونه
همزمان که قلبت رو پر میکنه عقلت رو خالی میکنه

 



|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
امشب از قلم اقتاده ام
دو شنبه 4 تير 1391 ساعت 23:30 | بازدید : 613 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )
 

به نظر میاد که امشب از قلم افتاده باشم، آرزوم بود که من امشب پیش تو وایساده باشم.

چه لباسهای قشنگی، بهت میاد چقدر عزیزم تو میخندی و من از دور دارم اشکامو میریزم.

خوش سلیقه هم که بودی،آره بهتر از من اونه سرتره ازم میدونم اون که میخاستی همونه.

تازه فهمیدم حسودم،دست تو تو دست اونه ای خدا انگاری اونم نقطه ضعفمو میدونه.

حالا تو دست تو حلقه است،دست اون حلقه تو دستات یا من اشتباه میبینم یا دروغ بود همه حرفات...

بله رو بگو گل من، تو ازم خیری ندیدی آرزوم بود که ببینم تو،رخت دامادی.

حالا هر دو حلقه داریم،تو،تو دستت من تو چشمام،توزدی من اما موندم،زیر قولت روی حرفام.

بله رو بگو گل من بگو و شرش رو بکن،من و زندگی بی تو،باورم نمیشه اصلا...

میزنم بیرون از اینجا بله رو میگی نباشم،میرم اون بیرون یه گوشه دست به دامن خداشم.

بله روگفتی تموم شد،دیگه این آخر کاره هی میخام بگم مبارک ولی یغضم نمیزاره.

..


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دلم میخواهد از یاد نگاهم
یک شنبه 4 تير 1391 ساعت 22:59 | بازدید : 536 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )
 

دلم میخواهد از یاد نگاهم

گاهی سوال میشود برایم سوال میشود که میتوانم فراموشت کنم؟ میتوانم تو را نبینم؟میتوانم تو رو از یاد ببرم؟میتوانم حضورت را از خاطره هایم از زندگی ام پاک کنم؟ میتوانم بی تو به راهم ادامه دهم؟ وبه فرض توانستن اصلا میخواهم این کار را بکنم؟

این سوال هم میشود که تو فراموشم میکنی؟...اصلا من حضوری دارم پیش تو؟... ردی از من در خاطره هایت هست تا بگویم میخواهی حضورم را پاک کنی؟...

با اینکه فکر میکنم جواب سوال خودم را میدانم باز دچار تردید میشوم چه رسد به جواب سوال تو.

میدانم که نه میتوانم و نه میخواهم تورا فراموش کنم اما انگار میتوانم.آخر گاهی بی آنکه خودم متوجه باشم که چطور،یک دفعه میبینم از یاد برده ام، گویی آرام آرام مشغول کسانی وچیزهایی میشوم که دچار فراموشی ام میکنند و ناگهان چنان که انگار از خوابی از چرت زدنی بی اختیار بیرون بیایم به خودم می آیم، به خودم قول میدهم که دیگر اجازه ندهم ندانسته و بی اختیار در دایره فراموشی بی افتم.به تو قول میدهم هر طور شده سعی میکنم به یاد تو باشم ولی بازهم این اتفاق تکرار میشود...با خودم فکر میکنم من که نه میتوانستم و نه میخواستم فراموش کنم دچار فراموشی شدم.من که به یاد تو به حضور تو نیاز داشته و دارم،از یاد بردم...تو که نه به من نه به حضور من نیاز نداری چطور؟از این فکر تمام تنم مورمور میشود و به خودم میلرزم

...


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0