افـــسوس


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



اگر ماه بودی به صد ناز / شاید شبی بر لب بام من مینشستی . . .♥♥ اینجا آسمان از دل من تیره تر است ، روزگارم ابریست ، من اگر تنهایم ، یاد تو با من هست♥♥ مهربانم روزگارم ابریست ، کاش این بار جای خورشید تو آفتاب شوی ♥♥ آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره ♥♥ ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من / ای حسرت روزهای شیرین در من! بی مهری انسان معاصر در توست / تنهایی انسان نخستین در من

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان dehkadeye gham و آدرس azi.love.girl.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 69
بازدید دیروز : 182
بازدید هفته : 730
بازدید ماه : 722
بازدید کل : 76054
تعداد مطالب : 441
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 441
:: کل نظرات : 96

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 69
:: باردید دیروز : 182
:: بازدید هفته : 730
:: بازدید ماه : 722
:: بازدید سال : 9550
:: بازدید کلی : 76054

RSS

Powered By
loxblog.Com

khat cherk haye del tangi azi

تبلیغات
افـــسوس
سه شنبه 24 ارديبهشت 1392 ساعت 16:2 | بازدید : 544 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

   

برای رسیدن به تو تمامی خاطرات گذشته خودم را به بایگانی ذهن سپردم. اما افسوس.

 

                              افسوس که خط اصلی تقدیر من بر روی جاده های انتظار امتدادی بی انتهاست.

هنگامی که کبوتر قلبم بر روی درخت عشق آشیان ساخت به خوشبختی در کنار تو ایمان

آوردم.من کسی را میخواستم که روحی از جنس پران قو و وفاداری شقایق داشته باشد تا

بند بند وجودش را به آرامش ابدی برسانم ودر این جستجو به تو رسیده ام.

اما صد افسوس که زندگی بدون توجه به ما واگن های سرنوشت را از روی ریلش میگذراند

و هنگامی که به من رسید مسافری غریب را پیاده کرد و تو را بی آن که نشانی از من داشته

باشی با خود برد.و من چه هراسی داشتم که نکند برنگردی.

بر سر جاده زندگی نشستم تا شاید پرستویی مهاجر پیغامی از تو بیاورد و اکنون که رفته ای

تنها اشک است که تمامی ندارد.

تو رفتی و بعد از تو باران انتظار چه بی صدا میبارد.

و من در خلوت تنهایی خویش مانند شمع میسوزم.بعد از تو سرگردانی تنها در دشت زندگیم.

سفر تنها سهم من ازچشمان تو بود.دیشب فانوس زندگیم به امید روی تو روشنایی میبخشید

و امشب بی تو در گذرگاه زمان خفته است.اکنون زمان کوچ پرستو ها و نزدیک شدن غروب بر بام

شهر است. من باز آخرین قطرات اشک را روشنایی ستاره های یادت میکنم و نهال عشق را در

گلدان خالی زندگیم میکارم تا در نبود تو خزان تنهایی آن را از پا در نیاورد. ...




|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: