غصه نديدنش و دلتنگي از نديدن …
همه اش يه غصه و ناراحتي هست .
اما وقتي چيزي رو حس کردي و ازنزديک لمسش کردي ، اين قدر نزديک که جزئي از اون
شدي بي قيد و شرط … اين قدر که جدا کردن خودت و اون ممکن نيست حتي نميتوني باور کني
که اصلا روزي دو تا بودين نه يکي !!

اون موقع است که فقط يه غم و غصه نداري بلکه حالا هزار و سيصد تا شده شايد هم بيشتر !
وقتي حسش کردي محاله که دلتنگي هات کمتر بشه ، بيشتر ميشه و بدتر .
وقتي بودنش رو درک کردي ديگه با نبودنش نميتوني کنار بياي .
ديگه لحظه به لحظه ات خلاصه ميشه در يه چيز : توي دلتنگي هاي مدام و پياپي و تکرار
شونده .
خلاصه ميشه توي مرور گذشته و لحظات شادي با هم و درکنار هم بودن .
در کنار همه اين دلتنگي ها و مرور خاطرات ،لحظات به يادموندني رو براي خودت رقم ميزني
و باز منتظر لمس دوباره لحظات شيرينت ميموني


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1